معنی برتری و رجحان

حل جدول

رجحان و برتری

استیلا


برتری و رجحان

اولویت، مزیت، تقدم، تفضل، تفوق


رجحان

برتری

اولویت، برتری، ترجیح، مزیت، تقدم


برتری

رجحان

فرهنگ عمید

رجحان

برتری و فزونی،


برتری

بالاتری، رجحان،

فرهنگ معین

رجحان

(رُ) [ع.] (اِمص.) برتری، فزونی.


برتری

بالاتری، بلندتری، اولویت، رجحان. [خوانش: (~.) (حامص.)]

لغت نامه دهخدا

رجحان

رجحان. [رُ] (ع مص) چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن: رجح المیزان رجوحاً و رجحاناً. (منتهی الارب). سنگین شدن و مایل گردیدن یک کفه ٔ ترازو. || وزن کردن چیزی و سنگینی آنرا دریافتن بدست. (از اقرب الموارد). || غالب آمدن بر کسی در نبرد در اندازه ٔ چیزی. (ناظم الاطباء). افزون آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج) (از منتخب اللغات). || زیاد شدن وزن. (ناظم الاطباء). || (اِمص) زیادتی و فوقیت و فضیلت و افضلیت و تفوق. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء): و مزیت و برتری و رجحان این پادشاه دیندار... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهر است که در آن به اطنابی و اسبابی حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و آدمی زاده را به فضل و منیت خویش به مزیت عقل و رجحان فرد از دیگر جانوران ممیز گردانید. (کلیله و دمنه). رجحان عقل و مزید فضل و وفور آلت و قوت و شوکت او می دانست. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 154).


برتری

برتری. [ب َ ت َ] (حامص مرکب) فضل. علاء. (دستوراللغه). علو. اعتلا. تفوق. رجحان. مزیت. بالاتری. اعلائی. ارفعی. رفعت. (یادداشت مؤلف). بزرگی. فزونی:
جز برتری نجویی گویی که آتشی
جز راستی نیابی گوئی ترازویی.
رودکی.
وگر باز گرددسوی شهریار
ترا برتری باشد از روزگار.
فردوسی.
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که او داد بر برتری دستگاه.
فردوسی.
چو درویش نادان کند برتری
بدیوانگی ماند این داوری.
فردوسی.
بزرگی که فرجام آن تیرگی است
بدان برتری بربباید گریست.
فردوسی.
در برتری راه اهریمن است
که مرد پرستنده را دشمن است.
فردوسی.
ببر از همه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری.
اسدی.
برپایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
نه ریبی بجز حکمتش مردمی را
نه عیبی بجز همتش برتری را.
ناصرخسرو.
فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که بر شوی بفراز.
مسعودسعد.
- برتری جستن، جویای رجحان و تفوق شدن:
ز بیدانشی جسته ای برتری
تو بد گوهری و ز سگ کمتری.
فردوسی.
همه رای تو برتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است.
فردوسی.
یک بیت شعر یاد کنم زانکه رودکی
گرچه ترا نگفت سزاوار آن تویی
جز برتری نجویی گویی که آتشی
جز راستی نجویی گویی ترازویی.
فرخی.
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری.
نظامی.
آنکه با خود برابرش کردی
زود باشد که برتری جوید.
سعدی.
- برتری دادن، تفضیل. ترجیح.
- برتری داشتن، تفوق.
- برتری کردن، ترفع. (دهار). بیشی کردن. فزونی کردن:
تو زیشان مکن بیشی و برتری
که گر ز آهنی بی گمان بگذری.
فردوسی.
|| کبر. تکبر.


رجحان دادن

رجحان دادن. [رُ دَ] (مص مرکب) برتری دادن. فضیلت نهادن. برتر شمردن. مزیت دادن. تفوق دادن. ترجیح دادن. افزون شمردن. افزونی دادن.


رجحان داشتن

رجحان داشتن. [رُ ت َ] (مص مرکب) چربیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ترجیح داشتن. برتری داشتن. مزیت داشتن. فزون آمدن. افزون آمدن. تفوق داشتن. فضیلت داشتن: قول او بر فعل... رجحان دارد. (کلیله و دمنه).

مترادف و متضاد زبان فارسی

رجحان

اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجاحت، مزیت

فرهنگ فارسی هوشیار

رجحان

چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن، افزون آمدن، غالب آمدن بر کسی در نبرد در اندازه چیزی

معادل ابجد

برتری و رجحان

1080

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری